من زنی بالای پنجاه واندی سال هستم رنج هایم بیش از شادی های در زندگی بوده. بسیاری از طول این زمان ناخواسته با سیل جریانات پیش آمده گذشته با اینکه هراز گاهی سعی می کردم مخالف این سیل خروشان اتفاقات وحوادث حرکت کنم گاهی من در جریان آن سیل خروشان موفق می شدم گاهی نه. بخصوص که من زنی بودم که باید به تنهایی دو فرزند پسر که کوچک هم بودند بزرگ کنم و مانند هر مادری بخواهم نسبت به شرایط و توانایی هایم این مسئولیت را به نحو احسن انجام بدم در راه پر از فراز و نشیب. بزرگترین ضربه زندگیم پر روح جسمم مرگ پسر جوان برومندم بود که مرا سخت به زمین زد چند سالی توانایی بر خاستن نداشتم آسمان برایم سیاه وجودم تهی و کالبدم خشک و ادامه زندگی تلخ و رنج آور. درونم را با بیچاره گی کاوش می کردم تا دستاویزی برای برخاستن پیدا کنم در شب سرد و تاریک خورشید را می خواستم. بدرونم رفتم به گذاشته های دور به عشقی قوی نیاز داشتم سفر بود قبل از هر چیزی.شور و شوق سفر از نو جوانی هنوز در من بود به این عشق چنگ انداختم خورشیدم شد گرمم کرد و بر خاستم. می توانم بگویم ایران را با بچه هام نود در صد دیدم. نمی خواهم مانند زنان هم سن و سال خودم فقط خدمات به اطرافیان بدهم واقعا هر چقدر از زندگیم باقی مانده به سفر بروم جهان را ببینم شاید من هم یکی از زنان آسیایی باشم که با سن بالای پنجاه و اندی تجربیات سخت اما پر هیجان را داشته باشم میخواهم این تجربیات شیطانت آمیز و هیجان انگیز را با شما در میان بگذارم.... من تنها و ارزان سفر میکنم